مردی در یک نمایش مجموعه داستان‌کوتاه به انضمام دو نمایشنامه است که اشکان جباری با قلم روان خود در آغاز دوران حرفه‌ای خود به نگارش درآورده، اما اثری است عمیق و پخته، که مخاطب، اگر بدون آشنایی با نویسنده و شرایط نگارش اثر مسقیماً با متن آن روبه‌رو شود، گمان می‌کند با نوشته‌ای از یک رمان‌نویس کهنه‌کار روبه‌روست. شرح اضطراب‌ها و سردرگمی‌ها و دوگانگی‌های آنان و نیز ایجاد موقعیت‌هایی چندلایه از ویژگی‌های آن است؛ بااین‌حال، خصوصیت برجسته‌تر آن فرم و شیوه‌ی روایت خاص آن است که بدون حاشیه رفتن و با نثری روان و بیانی روشن و با پرهیز از روده‌درازی‌های ادبی عمیق‌ترین نکات را به ساده‌ترین شکل ممکن روایت می‌کند و از این منظر، یادآور نحوه‌ی نگارش نویسنده‌ی شهیر آمریکایی، ارنست همینگوی، است. 

روایت مینیمالیستی: سکوتی پرمعناتر از هزار کلمه

همین عنوان مشخص می‌کند که چرا این مجموعه به‌نوعی شباهت‌های بسیاری با سبک روایی ارنست همینگوی دارد، البته باید تأکید کنم منظورم از شباهت یک تقلید خام و بدون تفکر نیست، بلکه شیوه‌ی روایت جباری، علی‌رغم پیروی از شیوه‌ی همینگوی، همچنان اصالت و روح منحصربفرد خودش را حفظ کرده، اصالتی که بیانگر نویسنده‌ای توانا و دغدغه‌ها و اندیشه‌های اصیل اوست. شیوه‌ی ساده‌نویسی، اما پرمعنای همینگوی، تکنیک و روشی است که اصطلاحاً به آن اصل کوه یخ می‌گویند، چیزی که در ادبیات معاصر ایرانی، که اصولاً به علت گذشته‌ی ادبی و شعرگونه‌ی خود، تمایل به نگارش‌های پرطمطراق و تصنعی دارد کمتر یا به‌ندرت دیده می‌شود. در این اصل، روایت مبتنی است بر حذف توضیحات اضافی، تمرکز بر اعمال و رفتار شخصیت‌ها، عدم ارائه‌ی تحلیل‌های شخصی و روده‌درازی‌هایی ازاین‌دست، و از همه مهم‌تر، بهره‌گیری از عنصر سکوت و تعلیق به‌شکلی استادانه و واگذاری بخش عمده‌ی معنا (قسمت اعظم پنهان‌شده‌ی کوه یخ) به ذهن خواننده، چرا که مخاطب وقتی مردی در یک نمایش را می‌خواند، گویی هر جمله‌ای از آن نوک کوه یخی است در برابر او، چیزی که معنایی ژرف را در بستر خود دارد و این واکاوی و دریافت به عهده‌ی مخاطب گذاشته می‌شود؛ و ازاین‌رو، مخاطب نه صرفاً یک خواننده‌ی منفعل، بلکه کریستف کلمبی است در قاره‌ای از معانی ناشناخته. جباری طوری نمی‌نویسد که انگار قرار است به یک دانش‌آموز تدریس کند؛ نه، خبری از این کلیشه‌ها و خودبزرگ‌بینی نویسنده نیست. او صرفاً با فانوس در تاریکی ایستاده و کورسویی نور می‌تاباند؛ کشف مسیر و قدم گذاشتن در ورطه‌ی مفاهیم برعهده‌ی خواننده است. برای مثال، در داستان «دانشگاه» راوی هیچ‌گاه درباره‌ی حس تنهایی و استیصالش سخنرانی نمی‌کند. در آن شاهد هیچ‌گونه پند و اندرز و جملات ادبی طولانی‌ای شبیه به آثاری چون بینوایان ویکتور هوگو نیستیم؛ در عوض، راوی تنها می‌نشیند کنار پنجره‌ی کلاس دانشگاه، به بیابان نگاه می‌کند، به آدم‌ها زل می‌زند و به درس و کلاس بی‌توجه است و همین رفتارهای به‌ظاهر ساده دنیای ذهنی‌اش را آشکار می‌کند. این دقیقاً همان مینیمالیسم روایی است که در ادبیات معاصر ایران باید فانوس‌به‌دست دنبالش بگردیم.

رئالیسم تجربه‌محور: آیینه‌ای در برابر زندگی

از نکات بارز این اثر عبور از رئالیسمی اجتماعی-سیاسی و گرایش به نوعی رئالیسم تجربی، روان‌شناختی و موقعیت‌محور است و دلیل این امر را هم شاید بتوان تسلط نویسنده به مباحث روان‌کاوی و روان‌شناختی دانست. این فرم از رئالیسم، که جباری در مجموعه‌داستان‌های خود ارائه می‌کند، بیانگر تجربه‌ی روزمره‌ی نسل جوانی است که با مدرنیته مواجهه شده و در حال گذار از جهان سنتی خانواده‌هایشانند، اما با‌این‌حال، روایت جباری به‌تمامی خالی از اغراق است و در آن اثری از شعارهای ایدئولوژیکی نیست. به‌جای پرداختن به کلیات عام، ساخت روایت‌های جعلی و ساختگی، او بر لحظات کوچک و جزئی زندگی روزمره تمرکز دارد و به‌مانند یک دانشمند علوم طبیعی، با ذره‌بینی منحصربفرد، از میان همین جزئیات به ظاهر کوچک، اضطراب‌ها و یأس‌ها و خستگی‌های اشخاص را به‌طرزی ماهرانه آشکار می‌کند. همچنین در مردی در یک نمایش به جای موقعیت صرف با روایت حادثه نیز روبه‌روییم، که خواننده را بدون هیچ مقدمه‌ای در بطن روایت قرار می‌دهد و او را از همان ابتدا و بدون هیچ موقعیت‌چینی با معنا روبه‌رو می‌کند. ازهمین‌رو، خشونت‌‌های ناگهانی شخصیت‌ها به نوعی مخاطب را در همان آغاز روایت در شوک فرو می‌برد، اما این شیوه اصلاً باعث یکنواختی روایت نمی‌شود، چرا که در هم‌تنیدگی شادی و غم، خنده و غصه، خونسردی و عصبانیتِ مداوم مخاطب را در تعلیق قرار می‌دهد و مجدداً با تلنگری او را به خود می‌آورد. داستان «خرده خیالات یک درد» از همین مجموعه نمونه‌ای درخشان از این رویکرد است. راوی داستان در میان هرج‌ومرج و هراس مردم به علت شلیک گلوله نه واکنشی قهرمانانه دارد و نه به شکلی کلاسیک از این حادثه وحشت می‌کند؛ و در عوض با نوعی طنز تلخ و نگاهی به‌شدت انسانی و واقع‌گرا روبه‌روییم، که حتی توهمات او هم رنگ‌وبویی از واقعیت پیدا می‌کند و انگار مرز میان خیال و واقعیت از میان برداشته می‌شود.

شخصیت‌های خاکستری: انسان‌های معمولی، اما عمیق

در این کتاب جباری نباید انتظار قهرمان‌های مرسوم را داشته باشیم و اگر در جستجوی چنین عناصری در کتاب مردی در یک نمایش هستید باید بگویم که جای خوبی را برای یافتنشان پیدا نکرده‌اید، چرا که درست برخلاف ادبیات عامه، شخصیت‌های رمان جباری کاملاً معمولی‌اند؛ یک دانشجوی بی‌انگیزه و بی‌اراده، مردی گرفتار یک حادثه‌ی ساده، خواهر و برادری که رابطه‌شان انگار به سردی گراییده. خلاصه اینکه آدم‌های دنیای جباری دقیقاً نماینده‌ی انسان‌های دنیای واقعی‌اند و خلق یک چنین انسان‌های عادی و بی‌ادعا همان نقطه‌ای است که سبک او را به ارنست همینگوی نزدیک می‌کند، چرا که همینگوی هم مثل جباری عاشق همین شخصیت‌های خاکستری بود، شخصیت‌های به‌ظاهر ساده‌ای که به‌نوعی گرفتار شکست و ناامیدی‌اند، اما در لایه‌های زیرین شخصیتی‌شان امید، تلاش برای زندگی و مبارزه برای زیستن جریان دارد. در داستان «دانشگاه» شخصیت اصلی داستان دانشجوی ناامیدی است که انگار حوصله‌ی چیزی را ندارد، نه پیروز است و نه بازنده. او تنها می‌کشود با جهان خارج از خود کنار بیاید و در انتهای داستان نه می‌توان او را شکست‌خورده دانست و نه برنده. شخصیت اصلی «خرده خیالات یک درد» هم صرفاً می‌کشود از دل رخدادی اتفاقی با واقعیت جهان پیش‌رویش روبه‌رو شود. در دو نمایشنامه‌ی انتهایی کتاب نیز اشخاص، عوض روایت‌های عظیم تاریخی که در دنیای واقع هیچ مابه‌ازایی ندارند، درگیر بحران‌های کوچک انسانی‌اند. ازاین‌رو، نگاه جباری به شخصیت‌ها نگاهی انسانی و بی‌پیرایه است و به‌خوبی نماینده‌ی یک ادبیات مدرن و اثری متناسب با شرایط فعلی است.

طنز تلخ و تناقضات دنیای مدرن

وقتی متن جباری را می‌خوانید، درست در جایی که فکرش را نمی‌کنید، یعنی درست در اوج یأس و ناکامی شخصیت‌های داستان، به یک آن با تلنگری از سمت نویسنده روبه‌رو می‌شوید، نوعی تلنگر طنزگونه که اصلاً برای خنداندن مخاطب ایجاد نشده است، بلکه طنز تلخی است که به بهترین شیوه‌ی ممکن فاصله‌ی میان آرزو و واقعیت را بازنمایی می‌کند. این طنزی که جباری در بزنگاه‌های روایی بکار می‌برد هدفی جز آوردن خنده بر روی لب مخاطب دارد، طنز او نوعی آیرونی سقراط‌گونه است که تناقضات دنیای مدرن را آشکار می‌کند؛ ازاین‌رو، عوض طنز‌های سخیف که صرفاً هدفشان لودگی و روده‌بر کردن مخاطب است، طنز جباری مخاطب را به فکر فرو می‌برد و وادارش می‌کند میان خود و شخصیت داستان نوعی همزادپنداری ایجاد کند و از رهگذر آن، به تناقضات شخصی‌اش پی ببرد.

در داستان «مردی در یک نمایش»، که عنوان کتاب هم از آن برگرفته شده، تکرار مداوم این جمله‌ی «طبق گفته‌ی فئودور ما موظفیم، هر سال، سالگرد این رؤیا را در خانه‌ی علی جشن بگیریم.» چیزی فرای یک جمله‌ی به‌ظاهر طنزگونه است. تأکید به امری محال یا آرزویی ناممکن انگار چون پتکی است که به باورهای مخاطب اصابت می‌کند. جباری می‌کوشد کاخ ساده‌باوری‌های مخاطب را فرو بریزد و به او نشان دهد که ما انسان‌ها، ما ابژه‌های دنیای مدرن، تا چه اندازه قربانی رشد بیرحمانه‌ی آن شده‌ایم؛ به عبارت دیگر، با تأکید به جلمه‌ی معروف کارل مارکس «تاکنون فیلسوفان جهان را تفسیر کرده‌اند، درحالی‌که مسئله دگرگون ساختن آن است.» برای جباری هم مسئله صرفاً به خلق یک روایت سرگرم‌کننده خلاصه نمی‌شود؛ دغدغه‌ی او چیزی بزرگ‌تر از این‌هاست، او با آشکار ساختن تناقضات طنزگونه می‌کوشد دنیای ذهنی مخاطب را دگرگون سازد.

زبان و ریتم؛ پرمعنایی در عین سادگی

نثر و زبان جباری دو ویژگی بسیار مهم دارد: ساده‌نویسی کنترل‌شده و دیگری ریتم سریع و موقعیت‌محور. صراحت زبانی و سادگی آن کمک می‌کند معانی بدون گیر افتادن در پیچ‌وخم‌های ادبی به مخاطب منتقل شود. جباری سنگینی و ثقل نحوی را کنار می‌گذارد تا نثر ساده و روانش قادر به انتقال بار سنگین معانی باشد؛ چرا که نثر غامض و دشوار مانعی است بر سر این مهم و این دقیقاً همان ویژگی‌ای است که ارنست همینگوی را از معاصرانش متمایز می‌کرد. در کتاب پیرمرد و دریای او با چه رو‌به‌رو می‌شوید؟ مگر نه با یک بیان ساده و روان از زندگی روزمره‌ی پیرمردی ماهیگیر که پس از دوره‌ای ناکامی به دل دریا می‌زند؟ آیا در آن نثری پیچیده و انبوهی از آرایه‌های ادبی را شاهیدم؟ قطعاً خیر و در مردی در یک نمایش جباری هم با چنین نثر و شیوه‌ی روایی مواجه می‌شویم .مینیمالیسم روایی او به گونه‌ای است که مخاطب همزمان با خواندن اثر آن را به شکل عینی تصور می‌کند و گویی همچنان که متن را می‌خواند، اتفاقات پیش روی چشمانش رخ می‌دهد و او آن‌ها را می‌بیند؛ ازاین‌رو ما نوع دیگری از رئالیسم جادویی را شاهدیم، جادو نه در جهان روایی داستان، بلکه در خود روایت، یعنی اینکه چطور یک متن به‌ظاهر ساده به‌شکل جادویی روایت را در نظر مخاطب عینیت می‌بخشد.

در نمایشنامه‌های پایانی این مجموعه هم جباری همین صراحت قلم را دارد. مکالمه‌های ساده اما عمیق و تنش‌های کوچک اما پرمعنا به دفعات در نحوه‌ی روایت او ظاهر می‌شود. همچنین، شخصیت‌های در آستانه‌ی فروپاشی، که در دوراهی‌های تصمیمات دشوار قرار دارند، با تکیه بر توصیفات کلیشه‌ای ترسیم نمی‌شوند، بلکه تأکید جباری بر گفت‌وگوست؛ دیالوگ خود به‌تنهایی شخصیت را بازگو می‌کند، همچنانکه از کوزه همان تراود که در اوست. به‌طوری‌کلی، جباری از شخصیت‌پردازی سنتی عبور می‌کند و در عرصه‌ی جدیدی از شیوه‌ی روایت قدم می‌گذارد. او توصیف را نفی می‌کند و عوض آن جهانی داستانی‌ای را می‌سازد که در آن معنا و شخصیت از دل رفتار، سکوت و موقعیت بیان می‌شود.

سخن پایانی

اشکان جباری در این اثر خود، که بعد از سال‌ها تصمیم به چاپ آن گرفته، روایت‌های انسانی و معاصر از جامعه‌ی ایران را با نثری روان و ضرب‌آهنگی تند روایت می‌کند، که هربار در بزنگاه‌هایی حساس به نگرش و برداشت مخاطب تلنگری وارد می‌کند و کاخ باورهای کلیشه‌ای‌اش را ویران می‌سازد. او با مینیمالیست روایی منحصربفرد خود و بهره‌گیری از سکوت‌ها و تعلیق‌های معنایی به‌نوعی می‌کوشد واقعیت دنیای مدرن را در اثرش بازنمایی کند، واقعیتی شتابنده که دائماً در حال دگرگونی است. ازهمین‌رو، می‌توان اثر جباری را نمایش رئالیستی هولناک و بی‌پیرایه از زندگی دانست، که با زبانی ساده اما چندلایه به تصویر کشیده شده است. جباری با تأکید بر موقعیت و ایجاد شخصیت‌هایی که از واقعیت زندگی روزمره بیرون آمده‌اند، امتناع از بیان داستانی پیچیده و تصنعی، همچنین کنار گذاشتن قهرمان‌ها و ضدقهرمان‌های ادبیات عامه و خلق شخصیت‌های خاکستری واقع‌گرا، مجموعه‌داستانی را آفریده که در ادبیات معاصر ایران جایگاهی ممتاز و ویژه دارد و به‌نوعی می‌توان آن را اثری اصیل و منحصربفرد دانست که در عمر کوتاه ادبیات داستانی ایران، کمتر نمونه‌ی مشابهی دارد.